باز هم شب از راه رسید..

تاریخ چند ماهه دوباره رقم خورد،

ساعت دیوانگی دوباره آغاز شد..

دوباره..

اره دوباره..

لحظه ی عاشقی..

لحظه ی خاموشی..

لحظه ی سکوت..

به چشمانم نگاه کن!

می توانی تا ابد برای من باشی؟

می توانی قلبت را به من بدهی؟

می توانی به عشقت وفادار باشی؟

تو می توانی من ایمان دارم،

ایمان دارم به قولت..

ایمان دارم به حرفت..

ایمان دارم به کارت..

ارام باش.

چشم هایت را ببند.

به صدای قلبم گوش بسپار!

آیا میشنوی؟

این اهنگ برای توست

چشمان تو نوازنده ی آهنگ قلب من است؛

مدت زیادی است که منتظر تکرارم..

نوزدهم هر ماه با خود مرور میکنم که،

من برای تو هستم و تو برای من!

قرار این ماه نیز از راه رسید،

نیمی از سال با فکر کردن به تو سپری شد!

با فکر کردن به رویا های پاک و عاشقانه

میدانی،

باز هم نوای تپیدن..

باز هم طنین خندیدن..

باز هم شوق گریستن..

همه دارن رخ میدن..

احساسی که هم اکنون دارم همانند پرواز در رویا های دست نیافتنی است،

توصیف عشق برای عاشق همانند عوض شدن جای زمین با اسمان است.

همان گونه غیرممکن..

من اسیر سیاه چال چشمانت شدم!

تنها اعتراف صادقانه ات برای قلب بی جنبه ام کافی بود.

تو سر قولت ماندی..

مرا خوشبخت کردی..

و خنده را مهمان لب های خشکیده ام کردی!

حال

عشق تو برای من شهد زندگی است.

دوای درد های بی درمان است.

تو تمام نداشته ی منی.

تو ثروت منی.

تو دلیل تمام منی.

به دستت آوردم.

حالا دیگر کاملا متعلق به منی!

تا ابد..

حتی اگر روزی بخواهی به خواسته ی خودت تنهایم بگذاری.

باز هم برای من باقی خواهی ماند

برای قلبم،

برای روحم،

تو همان مشک آهوی منی!

همان قدر گران قیمت و با ارزش..

همان قدر خوش عطر و پر کاربرد..

می دانی؟

آره تو می دانی..

تو می دانی جایگاه عشق شیرینت را..

کلام اخر؟

دوست دارم شعر باشد.

به قول شاملو:

خودت بهتر می دانی..
نفسی که می کشم، تو هستی!
خونی که در رگ هایم می دود و حرارتی که نمی گذارد یخ کنم..
امروز بیشتر از دیروز، دوستت می دارم..
و فردا بیشتر از امروز..
و این، ضعفِ من نیست..
قدرتِ تو است!:)

بازهم تو!