می نویسم از عشقی که هم برای من و هم برای تو مقدس است.

از عشقی در نور آفتاب و آرامش ساحل خلاصه شده است.

از عشق شیرینت می گویم تا یادگاری باشد برای نسل های آینده.

شاید با خود تعجب کنی که چقدر دوستت دارم،

اما تعجب نکن!

تو در آسمان خورشید من هستی؛

رودخانه ای که از روح من می گذرد و هوایی که تنفس می کنم.

هرچه تو را بیشتر می بینم،

بیشتر عاشقت می شوم.

دلیبال من؟

می دانی مست چال های گونه ات هستم؟

می دانی حیران موهای آشفته ات هستم؟

می دانی عشقت همچون دیوانه ای مرا به بار آورده است؟

می دانی آغوشت بهشت کوچکی برای تن بی قرار من است؟

امشب، بیشتر از دیشب و فردا بیشتر امشب دوستت خواهم داشت!

تو را می بوسم، از همین دور.

تو را می شنوم، از همین دور.

تو را نفس می کشم، از همین‌ دور.

تو را زندگی می کنم، از همین دور.

معانقه کن مرا،

بگذار آغوشی را داشته باشم،

که لمس گردن هایمان عمق خوشبختی و آرامش را بیابد.

گاهی وقت ها با خود می گویم،

کاش می توانستم سندت کنم،

تا اگر کسی قصد داشت تو را از من بگیرد،

به جرم سرقت اموالم از او، شکایت کنم.

من آنقدری دوستت دارم که اگر روزی بغض در گلویت بنشیند.

اولین قطره ی اشک را خودم می ریزم.

من ز همه دست کشیدم تا تو باشی همه ام!

و می توان گفت، من حتی به آینه ای که هر روز درونش

خیره میشوی حسادت میکنم،

اما همیشه بدان که یک پروانه هرگز نمی تواند زیبایی خود را

ببیند، همانند تو! می خواهم تنها کسی باشم که غرق بال های

رنگین ات می شود.

تو..

بن بست تمام فکر های منی!

تو..

زیبایی دیده ی منی!

تو..

دلیل بزرگ شدن منی!

تو..

دلیل خنده های منی!

و من دلیلی برای تمام تو؛

و این گونه است که با تمام درد های کوچک و بزرگ،

این عشق آمیخته به شهد، دلیلی برای تسکین تمام درد هایمان است.

و در اخر،

من غرق در اقیانوس نگاهت شدم؛

اقیانوسی که انتها ندارد!