۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

𝗬adet 𝗡are

یادت نره حرفام، اون شبا، اون اشکا

واسه منه دستات، دنبالت میام بری هرجا

  • ۱۴
    • من؛
    • جمعه ۲۵ فروردين ۰۲

    کلام، دیده و رنج.

    من در سکوت خود، سال ها کلام نهان کردم.

    من در چشمان خود، سال ها دیده نهان کردم.

    من در تمام خود، سال ها رنج نهان کردم.

    از من با کلام، دیده و رنج سخن می گویند، در دل می سوزم.

    زبان درمانده است، آغوش بس بی کران.

  • ۱۵
    • من؛
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۰۲

    آینده

    روی چمن ها دراز کشیدم، نگاهم به آسمونه «سارا همه چی خیلی آروم شده مگه نه؟» لبخندی پشت بند حرفم می زنم، رومو بر می گردونم سمت صورت بی نقصش، لبخند عمیقی روی لب هاش شکل گرفتن. قبل از من نگاهم می کرد مثل همیشه، آروم دستشو روی موهام می کشه «به قولم عمل کردم مگه نه؟نجات پیدا کردی فرشته کوچولو» با حرفی که می زنه بغض می کنم و سرمو تکون می دم «از خوشحالی بغض کردم نترسی، هیچی از اینکه الان به اینجا رسیدیم بهتر نیست می دونستی؟» هنوزم لبخند روی لب هاشه، خودشو جلوتر می کشه و گونم رو میبوسه، خیلی حس لطیفی داره «آروم باش دلنازم من اینجام، معلومه که می دونستم» محو چشم هاش شدم، نمی تونم نگاهم رو منحرف کنم ازشون، لب می زنم «کاش می شد الان زمان متوقف بشه، من آرومم مثل چشمات» هیچکدوم حرفی نمی زنیم، طوری به همدیگه خیره شدیم که انگار اولین باره چشم های همو آنالیز می کنیم. سکوت رو می شکنم، شروع می کنم به خوندن 2u، نگاهش رو صورت روشنم تاب می خوره. کم کم دارم از نگاه سرکشی که داره معذب می شم، همیشه موقع نگاه کردنم همینطوری می شه، بی پروا! دستاشو بالا میاره، حدس می زنم می خواد دستامون رو قفل هم کنیم. حدسم درست بود، دستامون قفل هم شده و روی تنم خیمه زده. دستام یخ کردن، بعد گذشت سال ها انگار هنوز عادت نکردم انقدر نزدیک به هم قرار بگیریم، آهنگ تموم شده اما اون باز هم به رقصیدن نگاهش روی صورتم ادامه می ده. چند دقیقه گذشته فکر کنم، چیزی نمی گه، فقط محو سرخی لپام شده. بوسه های عمیقش دونه به دونه روی صورت داغم فرود میان، انگار یه خوابه، شایدم یه رویا که حقیقت پیدا کرد! خیلی لذت بخشه، چشمام تحمل باز بودن ندارن، آروم روی هم قرار می گیرن. لباش رو روی لب هام حس می کنم، قفسه سینم بالا و پایین می شه، نمی تونم چشمامو باز کنم؛ مطمئنم رنگ پوستم فرقی با گوجه های توی ساندویچ هامون نداره، خیلی آروم داریم همو می بوسیم. چشمام رو باز می کنم و لبخند بزرگی می زنم «احساس می کنم دارم خواب می بینم و یکم دیگه مامان بیدارم می کنه برم مدرسه» دستام رو رها می کنه و بلند می شه و می شینه، می خوام بلند شم و بشینم که با گذاشتن دستش رو قفسه سینم مانع می شه و گونم رو نوازش می کنه «می خوام نگاهت کنم تو دراز بکش» سرم رو تکون می دم، هنوز روی لبام لبخند دارم «این خواب نیست حقیقت محضه، حقیقتی که سرش اشک ها ریخته شدن! حقیقتی که با این در و اون در زدن، به دست اومد! چه روز هایی که آرزو این لحظه رو کردیم، چه شب هایی که با رویای براورده شدنش خوابیدیم، ما به دستش آوردیم دلنازم نگاه کن، می بینی؟تموم شدن! همه شون تموم شدن» کی گریم گرفت؟حواسم نبود اصلاً، دستای گرمش روی صورتم نشستن و اشکام رو پاک کردن، بوسه های لطیفش هم سوزش چشمام رو التیام دادن «گریه نکن عزیزم دیگه اون زمان تموم شده و هیچوقت بر نمی گرده، دیگه اجازه نمی دم کسی اذیتت کنه و اشک هات رو از درد پایین بیاره» حرف هاش عین وجودش تسکین دهنده و آرامش بخشه، بینیم رو بالا می کشم و سرم رو تکون می دم «تو درست می گی سارام من باید خونسردی خودم رو حفظ کنم، چون تو الان اینجایی! من تو رو دارم، تموم چیزی که همیشه خواستم و می خوام» اینبار جفتمون لبخند رو مهمون لب هامون کردیم، تکون می خورم و سرمو رو پاهاش قرار می دم. پیشونیم بوسیده می شه، صدای شکمم در میاد و هردومون می زنیم زیر خنده، وقتشه ساندویچ هامون رو بخوریم، شاید فردا سخت باشه! اما کنار تو من در برابر سختی هم امید دارم.

    «سال ها بعد برای ما، من و تو.»

  • ۱۷
    • من؛
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۰۲

    او می بخشد.

    فروغی در دل تاریکی، نوایی در دل سکوت، شادی در دل غم، لبخندی در دل گریه، نهالی در دل خشکی، نسیمی در دل گرما، مهتابی در دل شب، شکوهی در دل فلاکت. او بخشنده است، امید را به زندگی ام می بخشد.

  • ۱۴
    • من؛
    • پنجشنبه ۱۰ فروردين ۰۲
    أگة یة ࢪؤزی نؤمِ تؤ
    تؤ گؤشِ من صدآ کنة
    دوبآࢪة بآز غَمت بیآد
    کة مَنؤ مُبتلآ کنة
    بة دِل میگم کآࢪیش نبآشة
    بذآࢪة دࢪد تؤ دَؤآ شة
    بِࢪة تؤی تمؤمِ جؤنم
    کة بآز بَࢪآت آؤآز بخؤنم . .
    کة بآز بَࢪآت آؤآز بخؤنم . .
    پیوندها