۴۸ مطلب توسط «من؛» ثبت شده است

. ★ .. moonlight

​​​​بیبی  چته  تو، بم  بگو  باز  چته  تو ؟

نیستی  کم  پیدایی  بگو  ببینم  اصن  کجایی . .

من  حالم  خوب  نیست  هیچی  روی  مود  نیست

ولی  تو  بیا  پیشم  فاصلمون  دور  نی  اصن !

    • من؛
    • جمعه ۳ شهریور ۰۲

    راه ارتباطی

    خب خب سلام قشنگ های من امیدوارم حالتون عالی باشه و اوقاتتون به کام!!

    راستش من زیاد بیان نمیام و خب توی این پست آیدی روبیکا و شادم رو میزارم که اگه خواستید بیشتر در ارتباط باشیم اونجا پیام بدید.

    روبیکا: XrDayana@

    شاد: O436762@

    اگه دیر سین کردم بدونید یا شرایطم اوکی نبوده یا درگیر فیلم بودم پس ناراحت نشید لطفاً

    منتظرتون هستم، به امید دیدار

    • من؛
    • يكشنبه ۲۵ تیر ۰۲

    تهیونگا، امید دارم برگردی!

    +تهیونگا..نرو من بهت احتیاج دارم، من نیاز دارم به بودن تو، من کنارت می مونم حتی اگه همه ترکت کنن، بهت قول می دم باهم درستش کنیم خواهش می کنم ترکم نکن!

    اشکاش از چشم هاش و مژه هاش پایین می ریخت و هر بار با ترس بیشتری از روی صورتش کنارشون می زد، تهیونگا داشت می رفت واقعا؟

    -خفه شو!

    اولین ضربه نبود اما درد عمیقی برای پسرک داشت، تهیونگش بی رحم شده بود؟

    +خاطراتمون؟عکسامون؟خنده هامون؟قول هامون؟حرف هامون؟تهیونگا همه اینا چی؟

    مجبور بود هق هق هاش رو خفه کنه تا به گوش کسی نرسه، تهیونگا چرا یهو تغییر کرد؟

    -گفتم خفه شو، ساکت باش، تو عامل همه تنهایی ها و بدبختی های منی تو بودی که باعث شدی اون ترکم کنه تو مقصر تموم اینایی لعنتی، چرا تو رو انتخاب کردم؟چرا درد رو انتخاب کردم؟

    سرش تیر می کشید، تهیونگا داشت از چی حرف می زد؟چرا اینارو می گفت؟تهیونگا هیچوقت سرش داد نمی زد، هیچوقت دعواش نمی کرد، چیشده بود؟

    +اما..اما چرا منو انتخاب کردی که الان ترکم کنی ها؟..چرا از اول اینطوری پیش رفتی؟بهم بگو چرا؟

    دلش می خواست عین تهیونگش داد بزنه، نمی تونست! 

    می ترسید قلب تهیونگ عزیزش رو به درد بیاره، اما این تهیونگ بود که گفته بود حتی اگه قلبش رو بشکونه نگران دستای اونه، از کی همه چی انقدر عوض شده بود؟

    -ساکت شو..فقط همه چی رو فراموش کن و برو از پیشم، بلاکم کن، برو!

    کاش همه چی فقط یه جرعت حقیقت مسخره بود و زودتر تموم می شد، قلب پسرک بدجور داشت زخم بر می داشت، تهیونگا چرا اینطوری می کرد؟فکر پسرکش نبود؟همه چی رو انقدر ساده و راحت از یاد برده بود؟

    +تو..تو چطور می تونی؟چطور دلت میاد؟هیچوقت..هیچوقت امشب رو فراموش نمی کنم هیچوقت!

    به تنها چیزی که فکر می کرد حموم بعد از حرف هاشون بود، تهیونگا همین الانش هم رفته بود، دست و پا زدنش فایده ای نداشت!

    -ببخشید..مراقب خودت باش خیلی زود فراموشم می کنی با اومدن یکی دیگه..همش هفت روز طول می کشه

    بین اشک هایی که بی وقفه پایین می اومدن خندید و با دست های لرزونش تایپ کرد

    +چی می گی؟مگه اونبار که رفتی فراموشت کردم؟متوجهی داری چی می گی؟چطور می تونی اینطور بگی؟

    حتی الانم دیر سین می زد، مثل همیشه!

    -برو جانگ کوکا..برو..مراقب خودت باش کوچولو، تو می تونی لیتل راکستار

    دستشو رو دهنش گذاشت که جیغ نکشه، امکان نداشت، نه امکان نداشت، کاش دعوا می کرد، کاش بیشتر داد می زد، کاش فحش می داد و می گفت گمشو و برو از زندگیم دیگه نمی خوامت، چرا اینطوری خداحافظی می کرد؟

    +برو..خیلی راحت رفتی! همش برات یه شوخی بود همش، برو به اون بگو منو ترک کردی، برو و بگو بخاطرش قلب من رو شکستی، حالا دیگه قهرمان اون می شی و اونم بر می گرده!

    هزار آهنگ مختلف تو ذهنش پلی می شد، حالا دیگه همه دیس لاو های پلی لیستش قابل گوش دادن بود..

    -کسی در کار نیست، من هم باید برم..گریه نکن فراموشم می کنی

    همه حرف هاش خنده دار بود، کاش می تونست فریاد هاش رو آزاد کنه..

    +خیلی خنده دار شدن حرفات تهیونگی، بار اولی نیست که ترکم می کنی دیگه عادت کردم

    حسی درونش می گفت اینبار هم بر می گرده!

    همین حس می تونست زنده نگهش داره فعلا..

    -خداحافظ

    دیگه هیچ پیامی رد و بدل نشد، بار ها تایپ کرد و دوباره پاک کرد همه رو اما هیچکدوم از اون نوشته ها دیگه فرستاده نشدن، پروفایلش رو یه عکس از خودشون گذاشت، با انگشت هاش موهای سیاه و بنفش تهیونگش رو گرفته بود..

    توی بیو هم نوشت «روز اول: بابایی زودی میاد(:💔»

    و اما الان سه روز گذشته از اون شب، هنوز ساعت دوازده شب که می شه روز های گذشته رو توی بیوش تغییر می ده و پی وی خالیشون رو با تهیونگش نگاه می کنه و با لبخند مضخرفی که تموم درد های قلبش رو پوشش داده شروع می کنه به اورثینک کردن تا وقتی که چشماش رو هم برن و بخوابه!

    اون هنوز امید داره به برگشتن تهیونگ، امید داره به کمک دوست مشترکی که دارن، امید داره به پایان دادن آهنگ های فاکینگ دیس لاوی که گوش می ده، امید داره به بک گراند صفحه چتشون، امید داره به گالری لعنت شدش و عکسای دو نفره شون، امید داره به همه خاطره هاشون..

    هر روز با خودش تکرار می کنه «تهیونگا نرفته، اون بر می گرده عین اونبار که رفت!»

  • ۱۴
    • من؛
    • يكشنبه ۱۱ تیر ۰۲

    𝗞ash 𝗕egi

    کـآش‌بِگـی‌بَـرآ‌توعـم‌خیلـی‌سَختِ؛

    تآبِستون‌ِوَلـی‌هَنـو‌سَـردِ!

    ریـه‌هـآم‌سوختَـن‌تـآ‌یـآدَم‌بِـری..

    بَچـه‌ایرونـی‌دِلِـش‌پُـرِدَردِ(:

    • من؛
    • پنجشنبه ۸ تیر ۰۲

    دلتنگ خنده او.

     

    ​​​​​​به این زودی کجا رفتی پسرک خوش خنده من؟!)

    • من؛
    • چهارشنبه ۷ تیر ۰۲

    دعوت همگانی~

    خب راستش من داشتم فکر میکردم چه پستی بزارم که بقیه کامنت بدن و یهو این سوال به ذهنم رسید که چطوره ازتون بپرسم"دوست دارید قبل از مرگتون چه چیزی رو بشنوید؟!" و خب شما هم جواب بدید و در مورد جواب خودم هم من دوست دارم اینو بشنوم«عشقت و خودت رو همیشه باور داشتم دلناز من!»

  • نظرات [ ۴۳ ]
    • من؛
    • سه شنبه ۶ تیر ۰۲

    𝗔irpod

    نکنـه توعـم بشـی مثـل همـه فیـک لاو؛

    اگـه بـری فقـط صدامـو میشنـوی عَ تـو ایرپـاد!

    نکنـه بزنیـم بهـم بکنیـم بکـاپ"

    اگـه بمونـی واسـه همیشـه مـن بـت میگـم رد لایـن..)

    • من؛
    • پنجشنبه ۱ تیر ۰۲

    برای او

    عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی

    بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند.

    -فاضل نظری-

  • ۱۶
    • من؛
    • سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۲

    تو بخند.

    جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب

    من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند.

    "فریدون مشیری"

  • ۱۱
    • من؛
    • شنبه ۹ ارديبهشت ۰۲

    خیال

    هندزفری رو توی گوش هام جا می دم و آهنگ "Letter" رو پلی می کنم، شیپ مورد علاقه ما، من و اون. می تونم با ترکیب صداشون تا خود بهشت پرواز کنم، آروم دارم قدم می زنم و راه خونه رو طی می کنم. هوا گرم شده اما هنوز حس خوبی از قدم زدن می گیرم، هروقت این آهنگ رو می زارم بخشی از زندگیم کنار سارا جلوی چشم هام نقش می بنده. اینبار دست هامون قفل هم دیگه شدن و پاهامون دارن راه دشت رو طی می کنن، تا چشم کار می کنه سبزی دیده می شه البته گل های زرد رنگ کوچولو رو هم نباید نادیده گرفت! همه چیز قشنگه، مخصوصاً لباس های تنمون. من یه سارافون تقریباً کوتاه آسمونی رنگ تنم کردم که گل های کوچیک صورتی داره و اون یه شلوار پارچه ای نسکافه ای با پیرهن نخی شیری رنگ تنش کرده. دستش بزرگ تر از دست منه، وجودش کنارم باعث می شه احساس امنیت کنم. با فشار آروم انگشت هاش روی پوست دستم رومو بر می گردونم سمت صورت بی نقص و گندمی رنگش «جانم؟» لبخند شیرینی روی لباش نقش بسته «نمی خوای چیزی بگی قشنگم؟دلم برای صدات تنگ شد» لبخند خجلی می زنم «ببخشید عزیزم اصلاً حواسم نبود، حضورت باعث می شه همه چی از یادم بره، حتی حرف زدن!» دستم رو که چفت دست خودشه بالا میاره و بوسه آرومی روش می زنه «قربونت برم من؟هوم؟» دست آزادم رو توی هوا تکون می دم و با اعتراض لب می زنم «نه نه سارایی اینطور نگو دیوونه خدانکنه» دوباره دستمو بوسه می زنه و می خنده «هشش..عزیزدلم آروم هول نکن حالا» هردو می خندیم، خنده هاش زیباترین تصویر دنیاس. سرمو روی پاش گذاشتم و دراز کشیدم، انگشت هاش لای موهام تاب می خوره «دلم می خواد دنبالت کنم و تا می تونیم بدویم اما می ترسم حالت بد بشه» لب پایینیم رو جلو می دم و سرم رو مظلومانه بالا و پایین می کنم «اهوم اهوم..شاید حالم بد بشه» با لبخند موهام رو پشت گوشم می فرسته و پیشونیمو می بوسه «قربونت برم غصه نخور اشکالی نداره باشه؟اینجوری خیلی هم بهتره اتفاقاً چون همش می تونم نگاهت کنم و لذت ببرم» سرخ می شم و نیشگون آرومی از دستش می گیرم «یاا..خجالت زدم نکن عوضیییی» بازم می خنده، برای هزارمین بار دلم رو برد. سر خوردن چیزی رو از بینیم حس می کنم و همین باعث می شه چشمامو باز کنم و دستم رو روش بکشم، خون دماغ شدم. آهنگ تموم شده، بازم یه رویا بود! یه رویای شیرین، کاش هیچوقت تموم نمی شد یا حداقل زودتر شروع می شد. باید زود برم خونه ممکنه فشارم بخاطر خون دماغ شدنم بیوفته، من هنوز امیدوارم به آینده و اون.

  • ۱۴
    • من؛
    • جمعه ۱ ارديبهشت ۰۲
    أگة یة ࢪؤزی نؤمِ تؤ
    تؤ گؤشِ من صدآ کنة
    دوبآࢪة بآز غَمت بیآد
    کة مَنؤ مُبتلآ کنة
    بة دِل میگم کآࢪیش نبآشة
    بذآࢪة دࢪد تؤ دَؤآ شة
    بِࢪة تؤی تمؤمِ جؤنم
    کة بآز بَࢪآت آؤآز بخؤنم . .
    کة بآز بَࢪآت آؤآز بخؤنم . .
    پیوندها