فصل عاشقانه های شبانه دوباره فرا رسید..

دوباره شب های کوچه خلوت و چشمان تو..

دوباره بوسه های داغ و پر عطش نیمه های شب..

دوباره گرما و ارامش تن تو میان سرمای بی رحم..

عاشقانه های زمستان هر سال خاطره ای در فصل سرمای زندگی مان می شود..

" هیچوقت از خاطرم نمی رود لب های سرخ و سرد ظالمت را که وادار به بوسیدنم می کنند"

تو بی رحم ترین زیبایی دنیایی..

هنگامی که تیله های عسلی رنگت انعکاس برف را درون خود نشان می دهند..

با خود ارزوی مرگ می کنم..

دست خودم نیست..

پاکی چشمانت با سفیدی برف تنها ارایش بی نقص جهان است-

من مجنون وقت هایی هستم که دانه های برف ، ابریشم نرم موهایت 

را برای نشستن بر می گزینند..

کاش زمان در زمستان متوقف گردد وقتی زیباییت این گونه خود را میان شب

های سرد به رخ می کشد..

و این گونه است که..

دوباره شب، دوباره زمستان، دوباره تو!

همین قدر ساده و زیبا..

"23:23"