دلتنگی

​​​​​​

تو ازم گم شدی..

فرانسوی ها وقتی بخوان بگن دلتنگ یه نفرن از جمله ی بالا استفاده می کنن،

می‌دونی چهار کلمه س اما برای من

"پر از حرفه"

از دلتنگی های بی وقت و شبونه م متنفرم!

درد دوری،

چشم انتظاری،

و دلتنگی..

آدم رو از پا در میاره،

آرزوی هرشب من شده روز کنار تو!

بدون حضورت،

تاریک میشه مهتاب سر شبی که راهش انداختی توی وجودم.

بهت گفتم:

 که قلمم بی قراره تاب خوردن روی صفحه شده!

فک کنم اونم دلتنگ کاغذه..

دلتنگ لمس های یواشکی و پیچ و تاب های عاشقانه ش..

شاید سرنوشت من و اون الان یکیه مگه ن؟

امیدوارم اون اندازه ی من درد دوری نکشه؛

نه درخواستی دارم،

و نه چیز زیادی ازت میخام.

فقط امیدوارم،

'امشب هم زود تموم بشه..

خیلی زود!

چون،

نبودنت داره ذره ذره ی وجودمو از بین می بره.

چیزی شبیه به عملکرد قرص برنج

"02:12"

برای تو.

    • من؛
    • يكشنبه ۲۶ دی ۰۰

    مبهم

    ​​​​​​

    ​​​​​​از کجا شروع کنم به گفتن؟

    از اونجایی که خنده ت شد آرامش بخش ترین ملودی دنیا؟

    از اون جایی که چشمات شد آروم ترین ساحل دنیا؟

    از اون جایی که دستات شد درخشنده ترین بلور دنیا؟

    از کجا شروع کنم؟

    نمی دونم..

    برام مبهم شده،

    تغییر کردم..

    عشقت بالغم کرده،

    تغییر کردم..

    عشقت مجنونم کرده،

    تغییر کردم..

    عشقت کورم کرده!

    من تغییر کردم..

    این من نیست،

    شیش ماهه بزرگم کردی!

    شیش ماهه داری وجودمو کنترل می کنی.

    من اراده ای ندارم.

    این تویی که داری کنترلم می کنی!

    قلمم به حرف اومده،

    شور نوشتن دارم.

    قلبم..

    بیشتر از هر موقعی دلش میخاد برات بگه

    بگه از عشقی که بینهایت بینهایت هاست..

    توی کوچه پس کوچه های ذهنم پرسه میزنی، 

    من به دستت اوردم.

    خودت و نگاه کن!

    برای منی،

    تمامت برای منه!

    تاوان داشتنت و باید بدی،

    وقتی مال من شدی..

    وجودت و اسیر می کنم؛

    نمی زارم کسی حتی حق دیدن چشمات و داشته باشه.

    نابود می کنم کسی رو که نگاهش برای تو باشه!

    زنجیرت می کنم تو قلبم که حتی نتونی بیرون بری..

    تو قلبم و کنترل می کنی و من کل وجودت..

    عشق من ترسناکه.

    وقتی چیزی و بخام،

    خدا هم نمی تونه باعث گرفتنش بشه!

    سیل

    زلزله

    سونامی

    طوفان

    هیچی

    حتی اگه بخواد از درون نابودم کنه تا پست بدم؛

    تو الهه ی منی!

    نمیزارم بگیره سهمی که برای منه،

    باهام همراه شو

    عطر یاس من

    رز سرخ من

    هارمونی عاشقانه ی من

    طلوع صبح قلب من

    روشنایی دیده ی من

    ماه شب های من

    ستاره ی امید من

    بخون باهام،

    حرف عشق و بگو

    باهام بخون..

    باهام همراه شو!

    ما از کوچه پس کوچه های عشق می گیم.

    بخون برام..

    قلبم نیاز داره با صدات نوازشش کنی.

    بخون برام بزار کل وجودم صدای شیرینت رو در بر بگیره!

    تو فقط لب بزن تا جون بدم برای تک تک اوا هایی که از دهنت بیرون میاد.

    قوی تر از هر زمان،

    ادامه میدم!

    تو فقط بخون برام.

    اره تو دلیل های منی برای این زندگی،

    اره تو همون نور امید کرم شبتابی..

    با اهنگم همراه شو پریزاد

    همراه شو و نپرس چرا!

    نپرس کجا

    نپرس کی

    فقط بخون باهام

    بوی گل میاد!

    دختر جون این عطر توعه؟

    اطرافت عطر یاس پخش شده.

    یه طورایی آشناس

    تو هم با این عطر می خوابی؟

    چون خیلی بدجنسم

    می خوام کل قلبت و تصاحب کنم!

    نگران نباش..

    شاید تو کل این دنیا رو مال خودت کنی،

    اما منم تو رو مال خودم می کنم.

    • من؛
    • شنبه ۲۵ دی ۰۰

    پایان یا شروعی دوباره..

    بلاخره تموم شدی..

    هیچوقت یادم نمیره شوق زیادم برای خوندنت رو..

    تو تنها کتابی شدی که من برای هر صفحه ش گریه کردم..

    شاید بخندی یا برات عجیب باشه..

    اما من با غم مارسی همدردی کردم و با شادیش خوشحالی..

    با اینکه بلاخره تمومت کردم..

    اما دوباره شروعت میکنم..

    چون من به تک تک خط هات وابسته شدم..

    به تک تک خاطره هایی که برام ساختی وابسته شدم..

    به لمس صفحه ی اخرت وابسته شدم..

    محاله یادم بره بوسه های این شهر رو..

    محاله یادم بره شاهزاده و لبخند مارسی رو..

    محاله یادم بره داستان پریزاد و مرد قصه گو رو..

    دنیای تو من با خودش شکست و ساخت..

    شاید قصدت همین بود..

    اینکه به خواننده هات زندگی کردن رو یاد بدی..

    اینکه معنای عشق رو بهشون بفهمونی..

    و اینکه بزرگشون کنی برای یه عشق ابدی..

    و حالا من و اهنگ هایی که تو برام باقی گذاشتی..

    منم و کتابی که از اول دستش گرفتم..

    منم و دنیای پر از عشقی که تو بهم هدیه دادیش..

    منم و داستانی که قراره یه روزی از اول بازگوش کنم..

    اینبار با یه اسم دیگه و یه ممنوعه ی دیگه..

     

    دفترچه خاطرات پارک دایانا 14 ژانویه 2022"

    • من؛
    • جمعه ۲۴ دی ۰۰

    به وقت ما؛

    باز هم شب از راه رسید..

    تاریخ چند ماهه دوباره رقم خورد،

    ساعت دیوانگی دوباره آغاز شد..

    دوباره..

    اره دوباره..

    لحظه ی عاشقی..

    لحظه ی خاموشی..

    لحظه ی سکوت..

    به چشمانم نگاه کن!

    می توانی تا ابد برای من باشی؟

    می توانی قلبت را به من بدهی؟

    می توانی به عشقت وفادار باشی؟

    تو می توانی من ایمان دارم،

    ایمان دارم به قولت..

    ایمان دارم به حرفت..

    ایمان دارم به کارت..

    ارام باش.

    چشم هایت را ببند.

    به صدای قلبم گوش بسپار!

    آیا میشنوی؟

    این اهنگ برای توست

    چشمان تو نوازنده ی آهنگ قلب من است؛

    مدت زیادی است که منتظر تکرارم..

    نوزدهم هر ماه با خود مرور میکنم که،

    من برای تو هستم و تو برای من!

    قرار این ماه نیز از راه رسید،

    نیمی از سال با فکر کردن به تو سپری شد!

    با فکر کردن به رویا های پاک و عاشقانه

    میدانی،

    باز هم نوای تپیدن..

    باز هم طنین خندیدن..

    باز هم شوق گریستن..

    همه دارن رخ میدن..

    احساسی که هم اکنون دارم همانند پرواز در رویا های دست نیافتنی است،

    توصیف عشق برای عاشق همانند عوض شدن جای زمین با اسمان است.

    همان گونه غیرممکن..

    من اسیر سیاه چال چشمانت شدم!

    تنها اعتراف صادقانه ات برای قلب بی جنبه ام کافی بود.

    تو سر قولت ماندی..

    مرا خوشبخت کردی..

    و خنده را مهمان لب های خشکیده ام کردی!

    حال

    عشق تو برای من شهد زندگی است.

    دوای درد های بی درمان است.

    تو تمام نداشته ی منی.

    تو ثروت منی.

    تو دلیل تمام منی.

    به دستت آوردم.

    حالا دیگر کاملا متعلق به منی!

    تا ابد..

    حتی اگر روزی بخواهی به خواسته ی خودت تنهایم بگذاری.

    باز هم برای من باقی خواهی ماند

    برای قلبم،

    برای روحم،

    تو همان مشک آهوی منی!

    همان قدر گران قیمت و با ارزش..

    همان قدر خوش عطر و پر کاربرد..

    می دانی؟

    آره تو می دانی..

    تو می دانی جایگاه عشق شیرینت را..

    کلام اخر؟

    دوست دارم شعر باشد.

    به قول شاملو:

    خودت بهتر می دانی..
    نفسی که می کشم، تو هستی!
    خونی که در رگ هایم می دود و حرارتی که نمی گذارد یخ کنم..
    امروز بیشتر از دیروز، دوستت می دارم..
    و فردا بیشتر از امروز..
    و این، ضعفِ من نیست..
    قدرتِ تو است!:)

    بازهم تو!

    • من؛
    • يكشنبه ۱۹ دی ۰۰

    در پی فردا

    ​​​​​​فردا بازهم تاریخ رقم خواهد خورد و دست به قلم می شوم..

    می نویسم از عشقی که با چشمانت آغاز شد..

    می نویسم از کوچه ی خاطره ها..

    از بارش اقیانوس ابی رنگت می گویم و از طنین اوای زیبایی ات..

    از خنده های سر مستانه ی شوق دیدار می گویم و از گریه های بی رحم

     درد دوری..

    فردا منم و قلم و چشمان پاک تو..

    این یک داستان عاشقانه نیست..این رنج شیرین وجود تو در حصار

     قلب من است..

    فردا منم و افکار غرق از رویایم که به حقیقت پیوسته است..

    فردا روز نفس های دوباره ی من است و تپیدن دوباره ی قلب تو..

    بامداد فردا ساحل قلبم پذیرای دریای درخشان چشمانت خواهد بود..

    تو فقط بخوان و سمتم موج بزن..

    غمت نباشد می نوازم و به اغوشت می کشم..

    "برای پاک ترین چشمان دنیا"

    • من؛
    • يكشنبه ۱۹ دی ۰۰

    به نام عشق.

    به نام چشمانت!

    چشمانی که تمام زیبایی های دنیا درونش خلاصه شده است..

    چشمانی که دریای آبی رنگش هر بار من را وادار می کند که ساعت ها به

    تماشایش بنشینم..

    چشمانی که هربار قلب بی بجنبه ام را به تپش می اندازد..

    کاش می دانستی که این دریای آرام چه حکمی برای قلب بی قرارم دارد..

    کاش می دانستی که حتی لطافت گلبرگ رز سرخ و ظرافت بال پروانه هم

    در برابر چشمانت کم می آورد..

    چشمان تو استثنا زندگی من است، همان استثنایی که ماه هاست با

    اندیشیدن به موج های آرام و صدای دلنشینش سر به بالین خواب می گذارم..

     

    دفترچه خاطرات پارک دایانا 24 دسامبر 2021"

    • من؛
    • جمعه ۳ دی ۰۰

    از طرف اوژنی

    اگر هزارن بار دیگر نیز به عقب بازگردم، همچنان انتخاب من تویی ژنرال! و حتی اگر تاریخ تکرار شد و دوباره ژوزفین قلب تو را سهم خود کرد، من همان اوژنی سوخته از عشق تو باقی خواهم ماند. بگذار تاریخ هم به حالم زار بزند که چگونه ژنرالم بی وفا شد..

    دفترچه خاطرات پارک دایانا 21 دسامبر 2021"

    • من؛
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۰۰

    انسان

    ​​​​​​انسان نمیتونه دلیل خواستن و نخواستن هاش و برای خودش تعیین کنه، در مورد آدم ها

    من فقط تو رو میخوام همین قدر ساده.

    -دزیره-

    • من؛
    • يكشنبه ۲۱ آذر ۰۰

    زندگی من

    ​​​

    به نقل از ملکه دایانا:

    سرورم سالها پیش وقتی من را پیدا کردید، قلب سرخ از عشقم دیگر برای تپیدن جانی نداشت. بال های کوچک و ناتوانم درهم شکسته بود، دره اکلیلی چشمانم خشک شده بود، گویی دیگر هرگز سرنوشت قرار نبود روزهای شیرینش را، نصیب دفتر روح و قلب تاریک من کند. قصد داشتم به خود امید بدهم اما امکان پذیر نبود! من در تمام طول عمرم به خاطر شادی هایی که داشتم تاوان پس دادم، پس امید داشتن به فردایی زیبا و بدون تاوان برایم غیر ممکن بود! در تاریک ترین روزهای زندگی ام مشغول طی کردن مسیر همیشگی تلخ از دردم بودم که از راه رسیدید، انگار آن تونل تاریک بی انتها مهمان درخشش نور خورشید در دل خودش شده بود. با تمام بزرگی تان من را که حتی ضعیف تر از برگ پاییزی بودم قبول کردید و افتخار بردگیتان را به من دادید، من برای همه ملکه شدم اما برای شما همان برده حقیر! من سهم شما شدم، سهمی که غیر از قدرت و ثروت بود و شما هم سهم من، سهمی که غیر از درد و رنج بود. پیوند ما پیوند سفیدی کاغذ بود و سیاهی قلم، من عاشق شاه طلوع شدم با اینکه طلوع همیشه برایم کابوس الهی بود! من از قبل نفرین شده بودم نفرینی که درد شیرین عشق شما بود، عشقی که تمام داشته و نداشته ی من بود. شاید روزها را با دعوا شروع کردیم اما شب ها را با عشق ورزیدن بهم پایان دادیم، با اینکه رنگ چشمانتان آبی نبود اما می شد غرق زیبایی اش شد! شما همان بوم نقاشی من بودید، پوستی به سبزی گل موهایی به سیاهی شب و لب هایی به سرخی جام شراب.. هیچکس غیر از شما نمیتواند من را ازرده خاطر کند و البته هیچکس هم نمیتواند غیر از شما من را به اوج شادی برساند! شما امدید تا استثنا من شوید همان نیمه ی گمشده ی من شما سیاهی شب شدید و من سفیدی روز .. دنیایی که ما از عشق مان ساختیم ترکیب سیاهی و سفیدی شد .. هنگامی که ان نور عجیب و ناشناس در تونل مسیرم طلوع کرد هرگز با خود فکر نمیکردم که همان امید همیشگی برای تپیدن قلب من باشد! اما هیچ چیز در این دنیا غیر ممکن نیست همان گونه که من زندگی را از چشمان شما در یافتم .. چشمانی که با هربار خیره شدن در اعماقش روح و روانم به لرزه در می اید و شاید احساس من همان عشق پرستیدنیه و مورد ستایش خدا به بنده اش است؟ همان گونه صادقانه و از اعماق قلب.. سرورم بنده ی حقیر شما زانو میزند و هزاران بار برای طلوع پر از امید و عشقتان تشکر میکند هر چند در برابر چیزی که شما به زندگی من دادید زانو زدن هم کم است..!

    • من؛
    • جمعه ۱۹ آذر ۰۰
    أگة یة ࢪؤزی نؤمِ تؤ
    تؤ گؤشِ من صدآ کنة
    دوبآࢪة بآز غَمت بیآد
    کة مَنؤ مُبتلآ کنة
    بة دِل میگم کآࢪیش نبآشة
    بذآࢪة دࢪد تؤ دَؤآ شة
    بِࢪة تؤی تمؤمِ جؤنم
    کة بآز بَࢪآت آؤآز بخؤنم . .
    کة بآز بَࢪآت آؤآز بخؤنم . .
    پیوندها